، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

نی نی حسام و زهرا

شیرین زبونی های ثمین من

ثمین نازنین من ،  تو این چند وقته تو هی با حرف زدن هات از من و بقیه دل میبری ، خیلی شیرینی مامان جونم ، نمیتونم تصور کنم که چه قدر تو رو دوست دارم. گفتم بعضی از اولین کلماتی رو که میگی رو برات بنویسم تا یادگاری برات بمونه خدا= خداحافظ بارک=پارک سللی=صندلی میمین=ثمین له له = الهام داخان=کفش لالا=کلاه پو=توپ مامانا= مامان جون عمی=عمه ماخان، نانان = ماهان دا=دایی قربون اون منطقت برم مامان ، تو عاقل ترین هستی ، هفته پیش حدود اواسط اسفند ماه که برای انتخابات رفته بودیم شندآباد، بعد از اینکه بهت گفتم دخترم دیگه شیر بده ، به راحتی قبول کردی و بعد از اون حتی یک دفعه هم نیومدی به من بگی که مامان شیر میخا...
12 اسفند 1394

مهر ماه ، ماه غمگینی بود ثمین نازنینم

17 مهر ماه امسال بدون شک سنگین ترین و غمناک ترین روز زندگی من در کل زندگیم بود . آقای شیرین و مهربونمون از دنیا رفت تا برای همیشه جاش پیشمون خالی بمونه . من از اینکه آقا جونم تو رو دید و تو رو هر چند کوتاه توی بغلش میگرفت خیلی خوشحالم. ثمین جون ، آقاجون مرد بسیار بزرگ و مهربونی بود . ایشالا وقتی بزرگ شدی کلی از خوبیهاش برات تعریف میکنم . تو این ماه تو 4 تا دندون نیش درآوردی و برای حدودا 10 روز خیلی اذیت شدی . ولی به لطف خدا الان خیلی بهتری . ثمین جونم موهات هر روز بلندتر میشه و تو نازتر از دیروز میشی . خدا جونم بابت هدیه به این نازنینی بی نهایت ممنون و سپاسگزارم     ...
19 آبان 1394

ثمینم هر روز شیرین تر از دیروز

سلام به همگی امروز بعد از مدت ها به وبلاگ ثمین جونم سر زدم. باورم نمیشد ، در طی این مدتی که سرنزده بودم ، وبلاگ کلی بازدید کننده داشت . ممنون هستم از کسانی که از وبلاگ ثمین نازنینم بازدید میکنند . جونم براتون بگه که روزی نیست که خدا رو بابت این هدیه نازنینی که به من داده هزاران بار شکر نگم . خدا جون ایشالا به حق همین لحظه همه اونایی که دلشون نی نی میخاد بهشون بده . ثمین نازنینم ، امروز 14 مهر ماه سال 1394 هستش . یعنی گذشت 4 سال از زندگی مشترک من و بابا حسام . و تو الان دقیقا وسط 16 ماهگیت هستی . ی چند وقتی هست که حسابی شیطون شدی همش ازدست مامان در میری . ی سره مامان و بابا صدا میکنی . من عاشق تک تک لحظاتی هستم که با تو میگذ...
14 مهر 1394

ثمینم بعد از یکسالگی

ثمین نازنینم ، روزها به سرعت میگذرند و تو روز به روز شیرین و شیرین تر میشی . مهربون من ، تو این روزها تو به من خیلی خیلی وابسته شدی در حدی که وقتی پیشت هستم لحظه ای از من جدا نمیشی . چند روز پیش عروسی عمو مهدی و سمیرا جون بود و ما به شندآباد رفته بودیم . آقا جون یکمی حالش خوب نیست که به امید خدا زودتر بهتر میشه . مامان جون ، دیروز 11 مرداد با من اومده بودی سرکار ، دو تا عکس از دیروز برات تو وبلاگ میزارم که یادگاری بمونه       ...
12 مرداد 1394

جشن تولد یکسالگی ثمین (کارت تولد، یادبود تولد، کیک تولد)

سلام يك سال پر از خنده و شادي گذشت يك سال پر از نگراني هاي مادرانه و پدرانه گذشت براي ما باورش سخت است اما پرنسس ما يك ساله شد ثمین ما یکساله شد به لطف خدا یکسال از بهترین سالهای زندگیم به خوبی و خوشی گذشت . ی جشن کوچیکی برای ثمین مهربونم گرفتیم . البته ناگفته نماند که مامان زهرا برای این جشن خیلی خیلی زحمت کشید . آخه ثمین مهربونم ، مهمونی ات تو ماه رمضون بود . ی چند تا از کاراهایی که برای تولد انجام دادم رو میزارم اینجا تا برات به یادگار بمونه   کارت دعوت تولد(رو و پشت کارتت) یادبود تولد کیک تولد تزیینات مختصری که مامان خودش درست کرده بود ث ثمین مهربو...
14 تير 1394

سفر به شمال در نیمه اردیبهشت

آ آرامش زندگی من ، ثمین عزیز من ی چند روزی هست که وقتی سرپات نگه میدارم میتونی روی پاهای قشنگت وایسی 15 اردیبهشت به همراه مادر جون اینا و عمه مریم رفته بودیم شمال .نمیدونی تو از دیدن دریا چه ذوقی کرده بودی . همش دلت میخاست دست قشنگت رو بزنی به آب و آب بازی کنی . ثمین جونم الان که سرکارم دلم بی نهایت برات تنگ شده دوست دارم این ی ساعت هم زودتر بگذره تا زودتر بیام پیش ثمینم ...
19 ارديبهشت 1394

ماه یازدهم ثمین مهربون

شیرین من ، ثمین خانوم من بدون اغراق احساس میکنم تو این روزها دارم یکی از بهترین دوران های زندگیمو پشت سر میزارم . عاشق همه شیرین کاری هاتم مامان جونم . عاشق دالی کردن هات ( بعضی اوقات انقدر خم میشی که میفتی) عاشق صبح بیدار کردن هات . ثمین جون ، نمیدونی من و بابا صبحا با چه ذوقی تو رو از خواب بیدار میکنیم . هی خودت رو این ور و اون ور میبری . زیر زیرکی میخندی و ...   مهربون من ، خوش خنده و خوش اخلاق من هزار ماشالا هزار ماشالا تو آخر ماه دهم که بردیمت مرکز بهداشت ، قدت شده بود 74 سانت و وزنت هم 9700 . خدا جونم شکرت . وقتی ی آهنگی میشنوی هی برای خودت دست میزنی . بعد از شیر خوردن برای تشکر از من هی شیرین کاری میکنی ....
19 ارديبهشت 1394

فروردین 94

ثمین قشنگم ، اولین عید زندگیت مبارک باشه مامان جون امسال به لطف خدا ما عید نورزو سه نفری کنار همدیگه بود . عالی بود . عالی نیمه اول تعطیلات رو رفتیم پیش آقا جون و وان و نیمه دوم تعطیلات رو هم رفتیم تفرش. وسطهاش هم تو با مامان جونت اومدی سرکار . متاسفانه دماغ قشنگت توی عید زخمی شد ولی خدا رو شکر الان خوب شده . ثمین من الان دندون های قشنگت هشت تا شده و به امید خدا داره نهمی هم در میاد . عاشقتم که وقتی خوابت میاد هی ماما ، ماما میگی و دنبال من میگردی
25 فروردين 1394